اولیویا در یک لیمو نشسته بود و فکر می کرد که باید تا پایان روز با یک مرد بخوابد. شوهر آینده مرد بزرگی بود اما نه به اندازه ای که عروس می توانست اختلاف قبل از عروسی را انکار کند. زیبایی ابروهایش را بالا برد ، مژگانش را پهن کرد ، لبهای گاز گرفته اش را رها کرد و یک سری دندانهای سفید را فاش کرد. لبخند جذاب و مسحور کننده دختر در آینه یک ماشین راحت منعکس شد و روز قبل از جشن به خانه آمد. راننده مارک بهترین دوست اولیویا بود که اصرار داشت بهترین مرد است. آن مرد مقصر پیروزی آینده را پرستش می کرد ، ساکت بود و سعی می کرد عاطفی از خود نشان ندهد ، گرچه شعله های عشق در روح او خشمگین شد. "مارک ، این اولین و آخرین باری است که می توانیم در نقش عاشق باشیم! از گروه فیلم سکس درتلگرام این لحظه لذت ببر! !!!" - گفت: عروسک با لباس سفید گفت: بوسه ای را به سمت مردی که تمام زندگیش را در خواب دیده بود ، انداخت که صاحب بدن اوست.